شهید مظلوم! دکتور عمر عبدالرحمن رحمه الله
بسم الله الرحمن الرحیم
نوشتۀ: انجنیر محمد نذیر تنویر، هالند
به مناسبت شهادت مظلومانه استوه «صبر و استقامت» دکتور الشیخ عمر عبدالرحمان رحمه الله
از زندان «القلعه» مصر، تا زندان «باتنر» امریکا
ای برادران: حق خونم را فراموش نکنید!
یکی از وصایای دکتور عمر عبدالرحمن که قلب هر ایمانداری را جرحه دار می سازد.
او از شهادتش سخن می گوید، گویی که قلبش آگاه باشد، و چنین وصیت می دارد:
«ای برادران:
اگر آنها مرا کشتند؛ که به یقیین چنین خواهند کرد. پس جسدم را برای خانواده ام بفرستید، و جنازه ام را تشیع دارید!
اما حق خونم را که به ناحق ریخته شده است، فراموش نکنید و نیز آنرا پامال ندارید. بلکه انتقام مرا به شدیدترین شکل از آنان بگیرید!
فراموش نکنید که گاه و بیگاه، یادی ازین برادر تان نماید که سخن حق بر زبان آورد، و در راه الله(ج) کشته شد!»
بلی! او را کشتند؛
او شهید مظلوم بود؛
او سمبول استقامت و اراده ی قوی بود؛
او پس از 24 سال زندان، در پشت ملیه های زندان صلیبیان آمریکایی و شکنجه های طاقت فرسای جسمی و روحی، جان را به حق سپرد؛
او شیخ نابینا؛ اما با «بینش قرآن»، بیناتر از همه بود؛
او دکتور الشیخ عمر عبدالرحمن بود!
إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
ما از آنِ الله هستیم و به سوی او بازمیگردیم.
می خواستم که تا یادی مختصر ازین «راد مرد» نیم قرن اخیر تاریخ اسلام نمایم، که به یاداشت های سفر 1993 ام سرخوردم.
در اواسط ماه سپتامبر همین سال، برای بهبود نشرات تلویزیون «پیام آزادی» (مربوط حزب اسلامی) به چهارآسیاب کابل رسیدم. پس از اندک زمانی؛ به یاری ایزدمنان، تغییراتی بنیادی در برنامه های نشراتی این تلویزیون پدیدار گشت، تا جای که تلویزیون دولتی کابل را به تبصره کشاند، و آنرا به همکاری های کشور هالند نسبت دادند.
از اینکه فعالیت های حیاتی بنده، همیشه پیوندی با «قرآن و سنت» دارد و خارج از آن محدوده، هیچگاهی تحت شعاع شخصیت ها و تنظیم ها نرفته است. به همین لحاظ در پهلوی همکاری با تلویزیون«پیام آزادی»، بنده به ارتباطات جمعی و تهیه گزارشات از برای نشریه «البدر» نیز می پرداختم. البدری که جایگاه ویژه در بین تمامی نشرات جهادی داشت، و آنرا همچو طفل به دنیا آورده و پرورانیدیم تا آنکه قربانی سناریوی 11 سپتامبر گردید. درد های مردم را یاداشت می کردم و با پیشنهادات سالم شان، آنرا به بلندترین مراجع ذیدخل می رسانیدم.
بلی! مردمی که تنها به افغانها خلاصه نمی شد!
با «مجاهدین مهمان» که همدتاٌ، واژه «برادران عرب» برای شان بکار می رفت و از کشور های مختلف جهان بودند، آشنا شدم. با من خو گرفته بودند و در نمایش های رزمی شان از من دعوت می کردند تا گزارش تهیه بدارم. بعضی اوقات باهم مشاجره می داشتیم، و در بعضی امور کاری بنده؛ بخصوص کاربرد موسیقی پس زمینه (background music) در احادیث شریف از من انتقاد می کردند. هرچند این موسیقی از فلم «الرساله» بود، اما آنها کاربرد آلات مختلف موسیقی در این پس زمینه (بکگروند) ها را دلیل می آوردند. ارتباطات ما خیلی صمیمی و بر مبنای اخوت اسلامی و صرف از برای الله(ج) بنا داشت، که تفاوت سلیقه ها آن را خدشه دار نمی ساخت.
در شرایط آن زمان، که نیروهای جهادی به جان هم افتیده بودند؛ حالت «برادران عرب» خیلی دشوار و مظلومانه بود. ایشان به اصطلاح عامیانه، «در بین دو سنگ آرد می شدند».
بلی! ایشان از درگیری های تنظیم های جهادی، و همکاری با بقایای رژیم کمونیستی، سخت رنج می بردند. آنها از اینکه آوارگان بی برگشت (به کشور های شان) بودند، و سرزمین جهاد (افغانستان) را نیز دستخوش فتنه «رسیدن بقدرت» می دیدند، آینده شان را دشوار و تاریک می یافتند؛ بخصوص آنعده ای که همراه با فامیل های شان بودند.
بلی! این تشویش را در زمان مصاحبه با مسئولین «نهضت اسلامی» تاجکستان نیز دریافتم.
اما نکته جالب و قابل غور، قوت ایمان و مورال بلند این عزیزان بود که زندگی روزمره را با برنامه های منظم سپری می داشتند.
کلبه فقیرانه ای را در «گالزار» چهارآسیاب برایم نشان دادند که ماه ها در انتظار مهمانی عزیزی بود، که از دوماه بدینسو (24 June 1993) به اسارت درآمده است. پسران این «مهمان عزیز» که در کلبه حضور داشتند بیان داشتند که از مدت هاست در انتظار پدر شان بسر می برند، اما گویی که سرحدات تمامی کشورها به روی وی بسته باشند.
بلی! این «مهمان عزیز» شیخ نابینا دکتور عمر عبدالرحمان بود؛ که مسلمانان از شناخت جایگاه و منزلت وی در اسلام عاجز مانده، تا آنکه جهان کفر، سناریوی چهره ی ارهاب و ترور را بر وی برچسپ زدند.
چنین است سرنوشت «رادمر مردان» اسلام!
اگر مسلمانان استعداد شناسایی ایشان را ندارند، پس حداقل از «سر انگشت دشمنان اسلام» این درک را حاصل نمایند.
ببینند که معاندین اسلام نسبت به ایشان چگونه معامله دارند؟
آیا مهر سکوت و یا تائید نسبت به ایشان دارند؛ و یا آنها را با برچسپ زدن القاب زشت، در لست سیاه شان جا می دهند؟
پس مسلمانانی که نمی خواهند بدانند، و مسیر شان را در پرتوی رسانه های بزرگ جهانی رقم زده اند؛ باید بر ایمان شان تجدید نظر نمایند!
خبر شهادت این «رادمرد» اسلام، و بازتاب آن در رسانه های اسلامی؛
آئینه ای از خبر وفات ملا محمدعمر مجاهد (رحمه الله) را دوباره تجلی داد!
این بار نیز مُهرسکوت بر دهن رهبران جهاد زده شده است، و رسانه های تنظیمی شان نیز فقط در سطح انتشار خبر اکتفا داشته اند. آنهم خبری که از رسانه بزرگ جهانی گرفته شده، و بر تکرار توهین، القاب زشت و رکیک؛ بر این شهید مظلوم، می پردازند!
کجاست ابن ولید، کجاست صلاح الدین، کجاست معتصم بالله… تا درس جهاد برای شان دهد؟
چه آزمون دشوار و بزرگی الهی!؟
خالق هستی از ظلم فرعونیان دستور هجرت می دهد، و زمین بر عمر؛ این شیخ باوقار، تنگ و تنگ تر می گردد، تا حاکمان و رهبران جهان اسلام ازین طریق، در آزمون کشانده شوند!
همین نکته مرا واداشت تا در نشست تلویزیونی با صدراعظم افغانستان، جناب حکمتیار صاحب؛ که در مقر مؤقت صدارت در چهارآسیاب صورت گرفت، این مطلب را مطرح سازم. نه تنها مطلب شیخ عمر، بلکه مطلب تشکیل «حکومت جلای وطن» خواجه جمال الدین «قبلان» (شاخه انشعابی حزب رفاه ترکیه نجم الدین اربکان(رحمه الله)) را نیز مطرح ساختم.
اما با تأسف که بیش از هفتاد درصد از سوالات تهیه شده بنده، مورد تایید شان قرار نگرفت و طرح آنرا در شرایط کنونی آن دوره، دور از صلاح و مصلحت های حزبی دانستند.
(تذکر: جریانات آن دوره با مصاحبه های گوناگون، از شخصیت های مختلف، در کتاب خاطرات بنده زیر عنوان «سیری در بوستان جهاد» بطور کرونولوژی بیان رفته است.)
بدون شک، تاریخ پندی ست از برای آموختن، که الله(ج) مکرراٌ به سیر و مرور آن دستور می دهد تا رهگشایی از برای صاحبان خرد گردد.
قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ ﴿٦٩﴾
بگو: در زمين سير كنيد و بنگريد كه پايان كار مجرمان چگونه بوده است.
پس دور از خیر نخواهد بود که گوشه ی کوچک آن دفتر را ورق زنیم:
سوال مطرح شده در رابطه به شیخ عمر عبدالرحمان:
– جهان غرب و در رأس آن امریکا با تبلیغات سوء توانسته اند تا پناهندگی شیخ عمر عبدالرحمان را به یک معضله پیچیده و بزرگ در جهان اسلام شکل دهند. شما که در اخیر ماه آگست سفری به کشور های ایران و سعودی داشتید، از طریق رسانه ها، اخباری انتشار یافته که گویا شما؛ نظر به فشار های همین دو کشور ایران و سعودی موضوع پناهنگی شیخ عمر عبدالرحمان را در «طاق نسیان» گذاشته اید. می شود درین زمینه روشنی بی اندازید؟
و همچنان سوال مطرح شده در رابطه به خواجه جمال الدین «قبلان»:
– تاجای که شما خود در جریان هستید که جمال الدین «قبلان»، حکومت جلای وطن را در جرمنی اعلان داشته، و تشکیل خلافت اسلامی را نموده است. جایگاه چنین خلافت در شریعت اسلامی چیست؟ و در صورتی که، حکومت جرمنی جناب «قبلان» را از جرمنی خارج نماید، آیا شما حاضر اید تا وی و طرفدارانش را پناهندگی دهید؟
بلی! بعد از 24 سال به اجندای خود نظر انداخته و تمامی سوالات و جریانات آن دوره را مرور کردم، و به رمز سیر نزولی «حزب خود» پی بردم. بلی! درود الله(ج) برتو باد ای امیرالمؤمنین، ای جدا کننده حق از باطل که چه زیبا فرموده ای:
«ما ملتى هستيم كه خداوند بوسيله اسلام به ما عزت بخشيد، و اگر ما عزت و سر افرازى را در چيزها ديگر جستجو كنيم، خداوند ما را ذليل خواهد كرد» (اميرالمؤمنين عمر بن الخطاب)
پس برای نجات عمر(شیخ نابینا)، عمری در کار بود!
باید عمری می بود تا عمر(شیخ نابینا) را از چنگال صلیبیان نجات می داد!
بلی! عمری که تنها «انما المؤمنون اخوة» برایش کفایت می کرد!
نه با «اخوان المسلمین» ارتباطی داشت، و نه پیوندی با «جماعة الاسلامیه» مصر داشت. اما او به پیوند «اخوت اسلامی» آگاه بود و به آن ایمان داشت. او می ترسید که در کوتاهی این امر، مورد بازپرسی سخت الهی قرار گیرد. برای او ادعای طاغوت در برابر یک مؤمن، کذبی بیش نبود. او می دانست که جرم «شیخ نابینا» فقط و فقط «اسلام راستین» است. این را ضمیرش، اخلاص اش و ایمان پاکش بر وی ندا می زد. به همین لحاظ ملا محمدعمر مجاهد (رحمه الله) در دوره امارتش؛ زمانی که جاسوسان موسسه «شلتر» را به جرم تبلیغ عیسویت اسیر ساخت، فکرش به این «شیخ نابینا» بود، که به ده ها هزار کیلومتر دورتر از امارت اش، اسیر طاغوت امریکا بود.
بلی! «انما المؤمنون اخوة» چنین است!
امارتش در فقر؛
کشورش در خشک سالی؛
دولت اش در انواعی تحریم های بین المللی؛
افرادش در لست های سیاه طاغوتی ووو… اما زمانی امریکا، دروازه های معامله گری را، از برای رهایی جاسوسانش می گشاید، ملا محمدعمر مجاهد (رحمه الله) کمبودی های نظامش را پیشکش نمی گرداند. او در بدل رهایی جاسوسان امریکا، «شیخ نابینا» را می طلبد. او بعدها نیز در عمل ثابت گردانید که:
عزت یک مؤمن (اسامه رحمه الله) بالاتر از بقای نظامش است.
پس درود الله(ج) بر این عمر های نستوه باد!
یکی رسم وفاداری را ثبت تاریخ می دارد؛
و دیگری در عدم بینای، رسم صبر و استقامت را ثبت تاریخ می نماید!
پس بیاید تا این استوه «صبر و استقامت» را بیشتر بشناسیم، تا به رموز ترس و وحشت «معاندین اسلام» بیشتر پی بریم.
«ربع قرن» تنها در اسارت طاغوت «امریکا»
“Quarter of a Century” only in captivity tyrant “America”
بلی! شناخت این استوه صبر و استقامت برای همه ای موحدان- بخصوص برای مجاهدین سنگر های مقاومت ضروریست.
پس بیایم تا به معرفی این شیخ با وقار از زبان خودش گوش فرا دهیم:
«در سوم می 1938 در شهر الجمالیه مصر؛ در یک خانواده فقیر، به دنیا آمدم. به من گفتند که در ده ماهگی بینایی ام را از دست دادم. در اوایل کودکی، مامایم همیشه مرا به مسجد می برد، و در همان آوان به آموختن قرآن آغاز کردم. هنوز به سن پنج سالگی نرسیده بودم که مرا شامل مرکز نابینایان نمود، و به آموزش خواندن و نوشتن به طریق “بریل” آغاز نمودم. در سن یازده سالگی «حافظ قرآن» شدم، و درین مسیر «مامایم» همچو چشم برایم بود. وی بیشتر اوقاتش را در اختیار من می گذاشت، و قبل از نماز صبح به مسجدی در نزدیکی دریاچه «دمیاط» می رفتیم و آمادگی درس های روز بعد را می گرفتیم. در حالی که شرایط سرمای شدید در آنجا حاکم بود، ما در مسیر رفتن به مسجد باهم مسابقه می دادیم، و زمانی به مسجد می رسیدیم بر روی «بوریا» (حصیر) نشسته و دروس خویش را از بر می کردیم. چهار سال دوره ابتدائیه و پنج سال دوره متوسطه را با مدارک «الأزهر» به اتمام رسانیدم. از اینکه مطالعه آفاقی ام خیلی زیاد بود، اساتید از جواب پرسش هایم عاجز می ماندند. در سال 1960 وارد پوهنتون «اصول دین» قاهره شدم و بعد از پنج سال؛ با افتخار نامه، فارغ التحصیل گشتم، اما مرابحیث استاد نپذیرفتند. مرا در قریه «فیدمین» به عنوان امام مسجد تعیین کردند. این قریه در حدود بیست هزار باشنده داشت که یک سوم جمعیت آنرا «مسیحیان» تشکیل می داد، و شهرت باغ های زیتون و لیمو آن زبان زد عام و خاص بود. مردم آنجا تجارت پیشه بودند، اما متأسفانه با عادات زشت بازاری و «قسم به طلاق» خو گرفته بودند. بعد از آغاز امامت ام، با توفیق و عنایت الله متعال، در ازبین بردن این عادات، سعی و تلاش جدی به خرج دادم که نتیجه آن در ازدیاد صفوف نمازگزران مسجد تجلی یافت.»…
قبل از ادامه سخنان دکتور عمر عبدالرحمان؛ به یقین که شما نیز متوجه این نکته شده اید، که وی به امامت منطقه ای گماشته شد که «یک سوم» جمعیت آنرا مسیحیان تشکیل می داد.
بلی! این منطقه در برگه های تاریخ اش، ضمن آنکه کوچکترین فعالیت های فرقه گرایی و مذهبگرایی را در شیوه های دعوت این شیخ نابینا ثبت ندارد، بلکه مواردی متعددی از نزدیکی ادیان و حیات مسالمت آمیز در کنار هم را، درج تاریخ اش نموده است. اما طاغوتیان بین المللی و فرعونیان (مصر جدید)، سناریو های رنگارنگی را در برابر این دعوتگر مظلوم شکل دادند. وی را چهره ای خشن، خشونتگرا و افراطی در برابر دیگر ادیان؛ از طریق رسانه های بزرگی که در دسترس دارند، معرفی داشتند. بعداً زمانی که سناریوی شان در اذهان جا یافت، وی را به اتهام ایجادگر «نفرت بین ادیان» و تروریست بنیادگرای اسلام، متهم ساختند. در حالی که باشندگان مسیحی نشین قریه «فیدمین» با همچو خصوصیات اصلاٌ آشنایی ندارند.
جرم این شیخ با وقار، فقط صراحت لهجه و قاطعیت در برابر ظالمان بود و بس!
برمیگردیم دوباره تا به سخنان شیخ نابینا؛ این استوه صبر و استقامت، گوش فرا دهیم و با زندگی اش، از زبان شیرین خودش بیشتر آشنا شویم:
«بلی! صفوف نمازگزاران بیشتر و بیشتر می گشت. شعارم در مسیر دعوت درین قریه چنان بود که اگر انسان با تمام توان در کار و تلاش باشد، الله متعال دَر های خیر را به روی او می گشاید. در آغاز امامت ام، نماز صبح یک و یا دو نمازگزار داشت. اما پس از دعوت و سعی وتلاش، صف های مسجد پر از نمازگزاران شد. در سال 1968 به حیث استاد در پوهنتون راه یافتم که همزمان در «فیوم» نیز به ایراد خطبه مشغول بودم. خطبه هایم نظام جمال عبدالناصر را زیر سوال می برد، و زمانی که از فرعون نام می بردم، همه ی حضار می فهمیدند که منظورم عبدالناصر است. بعد از بازپرسی های متعدد توسط اطلاعات «المباحث»، در سال 1969 مرا بازداشت و از وظیفه ام سبک دوش ساختند. این بازداشت چنان اثری منفی بر رژیم گذاشت که در اواخر 1969 مرا دوباره بر سرکار باز گردانیدند. در 1970 زمانی که عبدالناصر هلاک شد، من بر منبر بلند شده و از مردم خواستم که بر جنازه وی نماز نگذارند. همین بود که مرا دستگیر، و در زندان «القلعه» به مدت هشت ماه زندانی داشتند. در پرتوی کلام الهی که در سینه دارم، به آموزش عشق می ورزیدم. به همین خاطر، زمانی که از زندان رها شدم، برای دکتورایم مشغول شدم. جلسه دفاعیه ام را طوری تنظیم نموده بودم که اداره اطلاعات نتوانست مانع برگزاری آن شود. دفاعیه دکترایم را زیر عنوان «موقف القرآن من خصومه کما تصوره سورة التوبه» نوشته بودم.»
حتماً متوجه شده باشید که «تز دکتورا» (پایان نامه) شیخ عمر، روی چه موضوعی تمرکز یافته بود که استخبارات (خاد مصر) مانع برگزاری آن می شد!
«تز دکتورای» شیخ عمر، همان چیزی بود که تا آخرین لحظات حیات به آن محکوم – و شکنجه گردید، تا آنکه در آن مسیر، جان را به حق سپارید!
بلی! و آن چه چیز بوده می تواند، به جز «جهاد»؟!
روحیه بالا، صبر و استقامت، سعی و تلاش، پشتکار و همت بالا این شیخ باوقار را نباید دست کم گرفت!
وی می باید، الگوی تاریخ معاصر، از برای همه ای موحدان باشد!
زندگی پُر از مشقت دکتور عمر عبدالرحمان بعد از مرگ عبدالناصر، مشقت تر گشت، و زندان ها، یکی پی دیگری، اقامتگاه اش گردید!
در سپتامبر 1981 محمد انور السادات، بعد از معاهده ننگین «کمپ دیوید»، دست به سرکوب و دستگیری مسلمانان زد که شیخ عمر عبدالرحمان را بار دیگر به زندان کشاند. شعله های ظلم با دور شدن حیا از برابر چشم های دولتمردان مصر؛ و به رسمیت شناختن دولت غاصب اسرائیل، زبانه سر می داد. اما دیری نگذشت که غضب مردم، دامن گیر رژیم سادات گردید، و وی را از صحنه برچید، تا آنکه «فرعون جدید» به اریکه قدرت نشست.
در چنین حال و هوای، روزنه های امید جهاد، از افق افغانستان بلند می گیردد، و پسران شیخ را به آنسو می کشاند. اما شیخ نابینا تاهنوز در پشت سلول های زندان فرعون بسر می برد، تا آنکه در سال 1984 دوباره از زندان آزاد گردید.
بلی! پسران این شیخ با وقار همچو هزاران «مجاهد عرب»، پیوند اخوت اسلامی شان را با مجاهدین مظلوم افغانستان رقم می زنند.
شاید دور از خیر نباشد که سری به مسئولیت پذیری این «مرد بزرگ» در درون خانواده اش زنیم، تا شود درسی از برای فرزندان ما گردد.
دکتور عبدالله «عمرعبدالرحمان» پسر بزرگ شیخ می گوید:
«یکی از خصوصیات پدر مان در برابر فرزندانش این بود که وی حریص در حفظ قرآن، از برای تمامی فرزندانش بود.»
پدرم سیزده اولاد دارد که چهار آن دختر و نه آن پسر می باشد. همه ای فرزندان پدرم ضمن آنکه تحصیلات عالی دارند و دکتوران و مهندسان مجرب هستند، و در پهلوی آن، حافظان قرآن نیز می باشند.
دکتور عبدالله در ادامه می گوید:
زمانی که من و دو برادرم احمد و محمد، مصر را بقصد افغانستان ترک گفتیم، پدرم مرا مسئول دیگر برادران ساخت و تاکید داشت که انس تان را با قرآن شب و روز تجدید بدارید و درین امر هیچگاهی غفلت نورزید، هرچند که در شرایط دشوار نیز قرار داشته باشد.
پدرم اسلام را مقدم تر از جان، فرزندان و هستی اش می دانست.
دعوت وی فقط برمبنای کتاب الله و سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم خلاصه می شد، و ترس اش از الله چنان بالا بود که در همه ای حرکات او محسوس می شد.
پسر دومی شیخ، دکتور محمد «عمر عبدالرحمان» از خصوصیات پدرش می گوید:
همیشه نماز شب را ادا می کرد. بعداً تا نماز فجر، قرآن تلاوت می نمود، و از خانه تا مسجد پیاده می رفت. بعد از ختم نماز صبح، تا آفتاب برآمد، درس قرآن داشت. زمانی که به منزل بر می گشت، همانند نظام عسکری، به پاکاری و نظافت منزل می پرداخت، و برای هر یکی وظیفه می سپارید در حالی که خود نیز مشغول پاکاری می بود. پدرم بعداً به مدارس اش سر می زد، و برای والده اش تا نماز ظهر کتاب می خواند. وی بعد از نماز عصر، دروسی از برای اناس داشت، و بعد از نماز عشاء برای ذکور درس می داد.
پس بیاید تا با شناخت این استوه «صبر و استقامت»، منتظر بخش سومی بمانیم. بنده سعی خواهم نمود تا مصاحبه شیخ عمر را، که خبرنگار مجله تایم، ویلیام دوؤل (William Dowell) در زندان منهاتن (Manhatten) در نخستین سال های بازداشت اش با وی انجام داده بود، تهیه بدارم. این مصاحبه؛ زمانی که بنده مدیر مسئول نشریه «البدر» بودم، در سال 1997 در شماره 61 آن به نشر رسیده بود.
«ربع قرن» تنها در اسارت «طاغوت امریکا»
“Quarter of a Century” in captivity “the idolatrous America”
بلی! مردی که بعد از «ربع قرن» در عقب سلول های بزرگترین طاغوت جهان یعنی امریکای جنایتکار به شهادت می رسد!
مردی که جرمی، به جز صراحت لهجه در بیان حق، و بیداری امت اسلامی نداشت؛
بیداری که، برای طاغوتیان، سخت تر از «توپ و تانک» بود!
زمانی که، جمال عبدالناصر، سید قطب را اعدام می نماید، امیر «جماعة الاسلامیة مصر» آرام نگرفته، و بر منبر بالا می رود و بر عبدالناصر «فرعون عصر» لقب می گذارد. تا جای که در خطبه ها و ایراد بیانه ها، زمانی که شیخ عمر از قرعون نام می برد، همه را تصور به عبدالناصر می افتد.
بر منبر بالا رفتن، و نطق این «امیر نابینا»، تفاوت کلی با سایر افراد داشت. ویژگی این مرد، در سادگی و صداقت درونی وی نهفته بود که با علم دین و علم آلأزهر جوهر یافته بود. به همین خاطر سخنرانی هایش نه تنها بر طرفدارانش اثری مثبت و عمیق می گذاشت، بلکه قلب های سایر شنوندگان را نیز زود تسخیر می کرد.
«امیر نابینا» نه تنها یک دعوتگر فهیم و پُر از جوهر علم بود، بلکه یک عالم انقلابی نیز بود که نمی توانست در برابر استبداد حکام، لحظه ای سوکت نماید. همین ویژگی انقلابی بودنش، مسبب «روی آوردن» قشر جوان به «جماعة الاسلامیة مصر» گردیده بود که اکثریت اعضای آنرا تشکیل می داد.
بلی! «امیر نابینا»، شیخ «انقلاب ها» بود!
وی به صراحت بیان می داشت که:
«حاکمی بدون تحکیم شریعت، فاسد است!»
یقیناٌ که فرعونیان و طاغوتیان در جوش قدرت شان، همیشه «مرگ» را فراموش میدارند!
اینجاست که جمال عبدالناصر می میمرد، و شیخ شجاع؛ از برای عبرت دیگران، دوباره بر منبر برآمده و از مسلمانان می خواهد تا بر نماز جنازه وی اشتراک نورزند!
بلی! جمال عبدالناصر همچو سایر فرعون صفتان از برای عدل الهی، به ناچار بسوی گور کشانده می شود، و شیخ باوقار و مجاهد از برای «رفعت درجات» بسوی زندان برده می شود.
ابتلای الهی آغاز می یابد، تا خلوص نیت ایمانداران را به امتحان و تجلی کشاند.
شیخ عمر عبدالرحمن در کوره های آتشین فرعونیان «مصر جدید» در زندان «القلعه»، آب دیده تر گشته، و به مسیری آهن فولادین سوق می یابد.
درچنین شرایط، فرعون جدید به اریکه قدرت تکیه میدارد، و برای جلب خاطر مردم، شیخ باوقار را، بعد از هشت ماه از زندان رها می گرداند.
قدرتمندان در عیش «ناز و نعمت»، فراموش میدارند که حاکمیت الهی در رهایی- ویا ترور «این و آن» مقید نمانده، و از جانب دیگر امیر نابینا نیز میداند که در موجودیت آزادی، مسئولیت اش بیشتر و سنگین تر شده می رود.
هرچند جماعة الاسلامیة مصر دارای اندیشه های تشکیل خلافت اسلامی بود، اما هیچگاه طرفدار اعاده آن، از طریق روش نظامی و خشونت نبود. آغازگر استفاده قوه در برابر جوانان مسلمان، رژیم سادات بود که شروع به پاکسازی اسلامیون (به اصطلاح خودشان) نمود، و طبیعیست که هر عملی را، عکس العملی در پی داشته می باشد!
اینجاست که پیامد معاهده ننگین «کمپ دیوید»، فرعون جدید (انورالسادات) را، همچو سلف اش به درک واصل می گرداند.
مستبدین بدون گرفتن کمترین پند و اصلاح امور، به شیوه های کلاسیک و استبدادی گذشتگان شان ادامه میدهند، و امیر نابینا را دوباره به عقب سلول های زندان، در بند می کشند.
اینجا بازهم سوال خلق می گردد که چرا شیخ عمر؟
در حالی که عملیات، همچو آفتاب روشن و آشکار بود که توسط قهرمانان «جهاد اسلامی» به رهبری «خالد اسلامبولی» انجام یافته بود، اما چرا امیر نابینا به عقب سلول های زندان انداخته می شود!؟
نکته ای خیلی دقیق و قابل غوراست!!!
نکته ای که در اکثر نخبگان و رهبران حرکت های اسلامی به ندرت یافت می شود، بخصوص رهبران جهادی افغانستان!
همین نکته است که دشمنان اسلام، سناریو های بعدی را برای این شیخ مظلوم طرح ریزی می دارند.
پس این نکته، چه بوده می تواند؟
بیاید تا قبل از بیان این نکته، کمی بیشتر صفحات زندگی این «راد مرد» را ورق زنیم تا درک حیاتی بودن این نکته را؛ از برای امت اسلامی، خوب تر و آسان تر بفهمیم:
آنچه قرآن از خصلت «امت» محمد صلی الله علیه وسلم بیان داشته است، «امر به معروف و نهی از منکر» می باشد. شعار شیخ عمر نیز روی همین محور اساس یافته بود، و زمانی که قفس اش را در تالار محاکم آوردند، پنج ساعت به جز این حرف، چیزی دیگری بیان نداشت:
«خدواند از همراهی با حکومت های نهی داشته، که آن حکومت ها از اوامر الهی نهی میدارند!»
با تکیه زدن به اریکه قدرت، حسنی مبارک نیز روش سلف اش «سادات» را در پیش می گیرد. چونکه افراد وابسته و بیگانه پرست، فاقد نیروی «خودباوری» و «اراده ی آزاد» می باشند. دردی که؛ چهار دهه ست، کشور ما را نیز به میدان خون و آتش مبدل ساخته است!
بلی! در چنین احوال که «مبارک» بر کرسی قدرت می نشیند، محکمه عالی مصر برائت «امیر نابینا» را اعلان میدارد، و عمر عبدالرحمن باردیگر از زندان رها میگردد. وی در کتاب «کلمة الحق» اسرار مهم دولت مصر را افشا می دارد، بخصوص در اختیار گذاشتن گاز طبیعی مصر به اسرائیل، آنهم به یک قیمت خیلی ناچیز تا زیر سوال نرود.
دولت مصر فضا را بر وی تنگ و تنگ تر ساخته و شیخ عمر چنان در محاصره نیروهای امنیتی می ماند که ادامه حیات برایش سخت گشته و تمامی تحرکاتش، در زیر دوربین های سازمان های استخباراتی مصر شکل می یابد.
اینجاست که مفکوره «هجرت» از برای شیخ عمر پدید می آید، و وی مصر را بقصد سودان ترک میگوید. یگانه کشوری که به عالی ترین سطح از وی استقبال می نماید و دکتر حسن عبدالله ترابی و رئیس جمهور عمر حسن احمد البشیر به استقبالش می شتابند. حصار های استخباراتی از وی دور گشته، و با تماس با رهبران جهادی افغان، شیخ مجاهد مقدمات سفرش را بسوی سرزمین جهاد (افغانستان) فراهم می سازد.
چندی نمی گذرد که سودان را بقصد افغانستان، از مسیر پشاور ترک می گوید. بعد از طی سفر طولانی، خود را در بین «مهاجرین عرب» و «انصار قبایل افغان» می یابد. مجاهدین عرب را در یکپارچگی و صف توحید می یابد، و مجاهدین افغان را در چند دستگی و صفوف پراگنده می یابد. که این پراگندگی نه تنها در سطح تنظیمی، بلکه در سطح قبیله وی و مذهبی نیز شامل بود.
دکتور عمر عبدالرحمن و دکتور عبدالله اعزام فعالیت های شان را در توحید صفوف مجاهدین افغان تمرکز می دهند. ایشان با درک این تفاوت ها و شناخت سطح فکری اهالی مناطق؛ با درایت و حکمت خاص، به رفع آن می پردازند و درین راستا، موفقیت های زیادی را در تاریخ کشور ما بجا می مانند. تأثیرات مثبت فعالیت های شان بیشتر در بین افراد جامعه تا حال نیز محسوس می باشد، اما در سطح رهبران جهادی متأسفانه کمتر و مقطعی اثر بجا می گذارد. در آن مقطع از تاریخ کشور، شیخ نابینا با درایت و سعی و تلاش خستگی ناپذیر، توانست موفقیت های را بدست آرد و کشیدگی های مجاهدین افغان را کمتر گرداند.
دکتور عمر عبدالرحمن با الگو پذیری از خاتم الأنبیا محمد صلی الله علیه وسلم در «امر به معروف و نهی از منکر» حریص بود. اینجاست که تصمیم می گیرد تا سنگر های جهاد در افغانستان را ترک گفته و به روشنگری و دعوت مردم در سایر نقاط جهان بپردازد.
«ربع قرن» تنها در اسارت «طاغوت امریکا»
“Quarter of a Century” in captivity “the idolatrous America”
عبدالله «عمر عبدالرحمن» پسر بزرگ شیخ می گوید:
«ویژگی خاص پدرم این بود که در عدم بینایی، تمام سفرهایش را به تنهایی انجام می داد. تمام تحرکات و فعالیت های پدرم چه در مصر و چه در سطح جهان، بدون دستیار بوده است.»
شیخ الأزهری و امیر نابینا، افغانستان را بقصد سودان ترک می گوید، و بعد از اقامت کوتاه به صوب لندن حرکت می کند. بعد از مدت کوتاه، در نوامبر 1990 از طریق «استوديو إحدي الإذاعات العربية بلندن» (Studio One Arab radio stations in London) به دعوت و روشنگری اش می پردازد.
تأثیر پذیری دعوت شیخ عمر زبان زد عام و خاص گشته بود، و حلقات درسی وی بیشتر گسترده می شد. وی با جملات ساده و کوتاه بزرگترین پیام ها را می رساند. وی می گفت:
«استکبار شرع الله، کافر است!»
بیرون از سرحدات مصر، صراحت لهجه این شیخ باوقار، پایه های رژیم استبدادی مبارک در مصر می لرزاند. موتلفین غربی این رژیم، فضا را بر شیخ عمر، تنگ و تنگتر می ساخت. به ناچار لندن را بقصد سودان ترک گفته، و در آنجا با شیخ اسامه رحمه الله سر می خورد. جنگ های تنظیمی مجاهدین که اسامه بن لادن را به سودان کشانده بود، امید شیخ عمر از رفتن دوباره به افغانستان را نیز کمرنگ می گرداند. در همچو شرایطی که، عرصه این کره خاکی بر این شیخ نابینا تنگ و تنگتر می گردد، جوانان مسلمان امریکا، از شیخ می خواهند تا به آنجا سفر نماید. زیرا آنها تصور داشتند که شرایط آزادی بیان در امریکا، بطور نسبی، بهتر و مناسب تر نسبت به دیگر جا ها می باشد.
شیخ عمر در مسیر دعوت از برای الله و رسول اش، در عدم شناسایی از حلقه های دعوت کننده، وارد امریکا می شود. وی در امریکا در مسجد ابوبکر، مسجد فاروق و مسجد السلام امامت نمود و تمامی کلامش روی فرعونیان مصر جدید تمرکز یافته بود.
اینجاست که دستگاه استخباراتی مصر با همکاری اف بی آی سناریوی توطئه به اسارت کشانیدن شیخ عمر را در مهد دروغین دموکراسی (امریکا) شکل میدهند!
26 فبروری 1993 ساعت 12:17 ظهر در طبقه تحتانی مرکز تجارتی نیویارک انفجاری رخ می دهد.
بلی! همین مرکز تجاری نیویارک، که بعد ها، سناریوی یازده سپتامبر نیز با آن شکل یافت!
لحظات کوتاه بعد از انفجار؛ سخنگویی قصر سفید، اعلان دستگیری افراد مظنون را داد. به تعقیب آن سی ان ان در تماس خبری، امیر نابینا را قسمی مورد سوال قرار داد که گویا وی طراح این حادثه بوده باشد. شیخ عمر با صراحت لهجه و با مورال قوی ضمن رد این ادعا گفت: ما اصلاٌ نه علاقه داریم ، و نه آرزوی عملیات بالای مردم و ساحات ملکی را داریم.
سناریو آرام آرام جان می گرفت و از مرحله ی سوال، به مرحله ی اتهام شکل می یافت. اولین اتهام با اسناد جعلی از دخول غیر مجاز شیخ عمر عبدالرحمن به خاک امریکا سخن می گفت. یعنی سند مجوز دستگیری شیخ عمر را شکل دادند. متصل به آن، فرعون مصر (حسنی مبارک) که خود شریک و مولد سناریو بود اعلان داشت که قصد تسلیمی وی را ندارد. یعنی اجازه «عام و تام» در عملکرد های امریکا در برابر این تبعه مصری را صادر نمود.
اف بی آی با پیشکش نمودن فلمی که گفته می شد توسط کمره های مخفی بتاریخ 23 جون 1993 ساعت 20:51 و 24 جون 1993 ساعت 12:59 گرفته شده، و شش نفر در حال جاسازی مواد منفجره بودند را به شیخ نابینا راجع ساخت.
سناریو درحال توسعه و بزرگ سازی بود، و رسانه ها نقش کلیدی را از برای سازمان های استخباراتی ایفا می کردند. در جریان همین روند، اف بی آی تصریح داشت که شواهدی در دست است که ایشان قصد انفجار چندین ساختمان بزرگ؛ بشمول ساختمان ملل متحد را داشتند. بعداٌ مجله ی یو اس نیوز امریکا، بقول اف بی آی نوشت که نوار های صوتی شیخ عمر؛ روی بحث همین انفجارات، بدست آمده است.
اینجاست که شیخ باوقار در قالب یک «تروریست» بتاریخ 24 جون 1993 زندانی می گردد.
«رامزی کلارک» وزیر اسبق عدلیه و وکیل شیخ عمر به صراحت بیان داشت که هیچ دلیلی و هیچ سند و مدرکی از برای این اتهامات وجود ندارد. جاسوسی در میان است که برای تهیه این سناریو، میلیونها دالر را بدست آورده است. این جاسوس که قبلاٌ سرافسر در اردوی مصر بود؛ زمانی ورود شیخ عمر در امریکا، خود را به وی نزدیک ساخت. این جاسوس یعنی «عماد سالم» سوالاتی را از شیخ مطرح می ساخت، و وی از نگاه شرعی به آن پاسخ می داد.
«رامزی کلارک» در ادامه می گوید که شیخ عمر فقط در مقام یک شخصیت دینی می باشد، و بعضی مواردی را که بیان داشته، صرف در حد مطرح ساختن سوال طرف مقابل بوده است.
بنده این همه جریانات را از منابع گوناگون و از آرشیف های مختلف جمع آوری نمودم، تا باشد شمه ئی از واقعیت های پشت پرده را به تصویر کشانم. زیرا سلسله این توطئه ها و ساختن سناریو های جدید، هر روزه در برابر مسلمانان جریان دارد. با اوج گیری رسانه ها و امکانات فضای مجازی، شستشوی مغزی به انواع گوناگون جریان دارد. این تهاجم رسانه یی، اولین قربانیانش را از افراد کم خرد و بی مسئولیت می گیرد که باعث سوق ایشان در جمع سپاهیان طاغوت گشته، و ایشان را در پرتگاه نابودی ابدی می کشاند.
هدف از بیان این مطالب، راه نجات از برای همدیگر مایان می باشد تا بتوانیم ازین همه تحولات، درس های را بیآموزیم که مسبب نجات ما ازین پرتگاه نابودی گردد!
بلی! به همین منظور خواستم تا مصاحبه شیخ عمر را، که خبرنگار مجله تایم، ویلیام دوؤل (William Dowell) در زندان منهاتن (Manhatten) در نخستین سال های بازداشت اش با وی انجام داده بود، تهیه بدارم. این مصاحبه؛ زمانی که بنده مدیر مسئول نشریه «البدر» بودم، در سال 1997 در شماره 61 آن به نشر رسیده بود.
هرچند به یقین می توان بیان داشت که دستکاری و جعل رسانه های «معاند اسلام» درین مصاحبه، بعید به نظر نمی رسد؛ اما بازهم می توانیم گوشه ای از حقایق و پیام شیخ عمر و طرز دید و مظلومیت و بیگناهی اش را، از لابلای آن دریابیم:
عنوان این مصاحبه:
«قبلاٌ ظلم و ستم را احساس می کردم، اما زمانی که به امریکا آمدم، آنرا در برابرم یافتم!»
بیش از دوسال از محاکمه و زندانی شدن شیخ عمر عبدالرحمن سپری شده است که وی و نه تن از یارانش، بجرم انفجار مرکز تجارتی جهانی در نیویارک متهم شده اند.
خبرنگار مجله تایم، ویلیام دوؤل (William Dowell) با این دانشمند مصری مصاحبۀ را در زندان منهاتن (Manhatten) انجام داده است که خدمت خوانندگان نشریه البدر تقدیم می داریم:
س: زندانی شدن شما چه تأثیری در روابط امریکا با جهان اسلام خواهد داشت؟
ج: بسم الله الرحمن الرحیم. بطور کل احساسی را پدید می آورد که اندیشه اسلامی مسبب زندانی شدن من شده، و امریکا سعی بر تحقیر و ضربه زدن اسلام می باشد.
س: شما فکر می کنید که محاکمه تان عادلانه بوده است؟
ج: در غیر عادلانه- و نادرست بودن این محکمه، جای شکی وجود ندارد.
س: چه چیزی آن غیر عادلانه بود؟
ج: اولتر از همه، من به عنوان یک «فردی بنیادگرا اسلام» متهم شدم. زمانی که درخواست نمودم تا یک متخصص و اسلام شناس را درین محکمه حاضر نمایند؛ تا از خود دفاع نمایم، درخواستم رد گردید. مدعی نیز فردی بود که از اسلام آگاهی نداشت، در حالی که او را منبع تفسیر و تعبیر اندیشه های اسلامی می دانستند.
در اول قضیه یکی از مدافعین تقاضا نمود که با دولت امریکا دور از اندیشه و علم اسلامی می خواهیم مذاکره نمایم؛ بر اساس قانون همینجا. قاضی باید از وکلای مدافع ما اطلاعات اخذ می داشتند. برعکس، در انتخاب هیأت داوری (ژوری)، هیچ پرسشی وجود نداشت؛ جز این که یکتعداد تبعیض گرایان اسلام ستیز را زیر نام هیأت داوری جمع نموده بودند.
س: شما در مورد رسانه ها، در انعکاس این مطلب چه تصور دارید؟
ج: رسانه ها در امریکا بطور عموم نژادپرست و تبعیض گرا هستند!
آنان ملیت گرایی امریکا دارند و زیر نظارت ایشان می باشند و خود آزادی ندارند. و از جانب دیگر به وضاحت دیده می شود که رسانه های جمعی بر علیه اسلام تبلیغ دارند. در هنگام محکمه ما، تمامی موضوعاتی که منطقی دفاع شده بود و برائت ما را نسبت به این اتهام به اثبات میرساند، همه حذف و در رسانه به نشر نرسیدند. و هر آنچه از دروغ و سازشکاری، که بطور اتهام به ما راجع شده بود، بطور گسترده نشر و پخش گردید!
س: آیا شما عقیده دارد که امریکا یک دشمن است؟
ج: زمانی که من امریکا آمدم، تصور کردم که ظلم و ستم از من فاصله گرفته است. اما برعکس هم اکنون در بطن – و تحت ظلم و ستم قرار دارم.
من به امریکا آمدم تا از زندانی شدن برحذر باشم. اما اکنون در زندان انداخته شده ام.
من به امریکا آمدم تا مزه ای آزادی و آزادی بیان را بچشم. اما اکنون دریافتم که این جا خفه می شوم!
س: آیا اصطلاح و کلمه ی اسلامی «جهاد» می تواند اشاره ای به یک مبارزه ی روحانی و معنوی باشد؛ و یا یک جنک جسمانی؟ شما از این مطلب چگونه تصور دارید؟